خدایا خودمو سپردم به خودت
خدایا خودمو سپردم به خودت
دیشب اخرای کتاب ۶ صفحه ای که مونده بود
و نخواندم یکم سوال حل کردم
گرفتم خوابیدم
صبحم ۵ اینا بلند شدم سرهم ۲ ساعتم نخابیدم
باز سوال حل کردم و دوره کردم تا صبح که رفتم سر جلسه
صبحش هم کارت وروده مهدیه رو گرفتم هم نمرمو دیدم
امار از ۱۴ حدودا ۱۱ شدم
ریاضی یه گندی زدم اصن یادم نیست چ کردم
یه دوستی دارم
خرخون جلو من نشسته بود اشتباه کردم از روش جواب دادم
فکر کردم بلده مثلا
ریدم ب سوالای درستم
حالا اگه از روش نمیزدم مالهاون. درست بود
چی بگم والا شده دیگ
خیلی بی حالم و شدید احساس تنهایی گرفتتم
خوابیدم و بیدار شدم بد موقع الان بد خوابم شدید
سپیده رو دیدم جشن فارغ التخصیلی داشتن
رسما دکتر شده
حالا که خوب فکر میکنم
خودم خواستم ازش دور باشم
دیروز که امتحان داشتم همه بودن الان که تنهام
و بیکار کسی نیس
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |