هدهد عشق
هوش مصنوعی
و هنوز توی حال و هوای مشهوم
به قول دوسم هوایی شدم
اصن ب زور یکم نشستم درس خوندم
اینقدر سختم بود
حتی وقتی میخوابم
خواب مشهد میبینم
حالا داذم میرم بخوابم صبح بلند شم یکم مرور کنم
من که هیچی درست یادم نیس
همش گمگه واسم
کاش میشد ک فکرامونو کنترل کنیم
برگشت ب خانه
فقط تویی تنها و ادمهایی ک برایت ارزشی قائل نیستند
غافل از اینکه تو ب انها پشت کردی و
ان ها را نمیبینی
ن برعکس
+ از مشهد برگشتم سفر خوبی بود .
دل و دماغ درس و نت و زندگی نیست
تقریبا ی ربع پیش دعوا شد
کاش همیشه زندگی اونجوری پیش بره که دلت میخاد نه مغزت
برای تو که همیشه رها شده بودی :)
ناراحت نیستم خوشحالم نیستم یه چیزی بین دلتنگی و غربت
من براش همون ادمم
یه حرفایی هست یه حسایی هست شاید نتونی به هیچ بگی
ازقضاوت بترسی از نفهمیدن یا اینکه بترسی بگی و بگن خب همین
چه ساده ولی همون اتفاق ساده شاید واسه تو اولین اتفاق و جذاب
ترینش باشه شاید این حس کشف یه دالان زیبا توی یه محله ی قدیمی
یا خرید از یه سوپر مارکتی و درست حساب کردن پول به جای مغازه
داری که هرکاری میکرد نمیتونست درست حساب کنه یا خیلی حسای
دیگه که ادمی خوشبخته که یکی داشته باشه این حسا روبهش بگه
بگه بدونه هیچ ترسی دوست دارم واسه یه نفر این مدلی باشم
وقتی کسی اینجوری پیشم درد و دل میکنه خوشم میاد
چون خودمم دلم از این نوع ادما میخواد
دلگیریای این چند روز
فقط دلم میخواست تو خودم باشم تنها باشم حتی تو جمع هایی
ک دوستشون دارمم طاقت نمی اوردم نمیدونم چی شد و چطور شد
که یک هفته تمام از خودم و زندگیم و هر چی که تا الان براش تلاش
کردم پشیمون شدم یه جورایی ادم از خودش بدش میاد اون مدلی
با یکی از بهترین دوستام ک حرف زدم گفت منم گاهی اینجوری میشم
میدونم چی میگی این حالت ها تموم نمیشه تا نخوای فقط یک لحظه
برمیگردی میبینی وای چند روزم گذشت و من فقط تو خودمم تصمیم
میگیری که تموم شه و شروع میکنی ب خوب بودن خوب شدن و کم
کم ریستارت میشی دقیقا همین شد
من توی این حالت بودم اهنگی گذاشتم که دوستش دارم کسی به نام
خدا رو گذاشتم خودمو خوب کردم رفتم که خوب شروع کنم باز بدتر
شدم برگشتم انگار تمومی نداشت به یه اتفاق خیلی خوب احتیاج
داشتم .خیلی زیاد خوب که این اتفاق افتاد واسم زنگ زدم به استادم
که میانترم و امتحان جا به جا شه برم مشهدی که دلم براش پر میکشید
کنکور ارشد
روزای خوبی نبودن اتفاقای خوب زیاد بود توش
ولی اتفاق بدا بیشتربودن
مشهدم داره الکی الکی کنسل میشه
واقعا ب این سفر احتیاح داشتم
کاش میشد برم کاش
وقت کنم میام مینویسم چندتا از اتفاقات و
عیدتون مبارک
و اینکه فردا و پس فردا کنکور ارشد دارم دعام کنید
خیلی ب انرژی مثبت احتیاج دارم
این چند روز پشت هم بد اوردم
ترم های اخرم اخراشه سخت دلتنگم میکنه :(
کارتم دسته کیه ؟؟؟؟ نیا تو ذهنم نیا
رو تختم پر لباسه لباسه مجلسی و بیرون و همه و همه
جا انداختم کف زمین واسه خواب
هنوز جمع نکردم اونم واسه دو روزه
خیلی قشنگ نشستم جزوه بنویسم
نوشتنمم نمیاد هی فکرم پرته
شاید ب نیم نگاهه یه ادمه خسته
شاید به ثانیه ی قبل مرگ
شاید ب لحظه لرزیدن دل
شاید ب لحظه سوقوت و مرگ
شاید ب ساعتای دلتنگی
شاید ب غریبه ای که خیلی اشناست
شاید ب تویی. ک کارت رقص میدزدی
شاید
همه تنهایی ایم
اگه کسی رفت خب خودش خواسته بره
اگه نخواست باهام دوست باشه
خب خودش خواسته نباشه
لزومی نداره من برم دنبالش بخواد میاد
میتونه بمونه
ولی من نباید دنبالش برم
کاری ب کارایی ک تا الان کردم ندارم
ولی بنظرم یه خورده غرورم لازمه
+ خیلی خستم از درون انگار تهی ام
نمیدونم بخاطر دوره امه که باز شروع شده و حالم بده
یا کمبود اعتماد بنفس گرفتم
سریع تا یکی چیزی میگه از تموم زندگی ناامید میشم
کاش میتونستم لاز برگردم حرم و گریه کنمت
نمیدونم سکوتم خوب بود یا بد ولی دلم بدجور گرفته
کاش جوابصو میدادم کاش
امتحانات
قبل از سفر مشهدم به یکی از اساتید زنگ زدم که من اگه برم
میانترمم و چه کنم گفت وقتی برگشتی بزنگ بهم من میگم بیای
جای دیگه امتحان بدی.
منم رو حسابه حرفش رفتم
بعد وقتی رسیدم زنگ زدم بهش گفتم که
میخوام بیام.گفت دیر زنگ زدی فردا بزنگ
فرداش زنگیدم گفت کار دارم بعدا بزنگ
فرداش زنگیدم برنداشت :/
رسما دهنمو اسفالت کرد
به دوسم گفتم با خط اون زنگیدیم برداشت
شمارمو شناخته بود برنمیداشت
گفته حالا 4شنبه بزنگ ببینم چی میشه
هی امروز فردا میکنه ترم تموم شه
رفتم دیشب کتابا و جزوه ها و نمونه سوال و هرچی داشتم
اماده و مرتب کردم
داریم ب لحظات ملکوتی امتحانات نزدیک میشم
این ترممم پاس بشم برم راحت شم
میترسم اگه بیفتم واسه ی درس الکی یه ترمم عقب بیفتم
اخه ترم اخرم اگه خدا قبول کنه
در این راستا باید خیلی تلاش کنم
اول خرداد
فصله دل مشغولی و تلاش و تلاش و تلاش
فصله بازی و بازی و بازی و سر صدای بچه ها
گاهی دلم میخاست بچه باشم
گاهیم دلم میخاست بزرگ باشم فارق از همه چی
ولی الان دلم میخاد زندگیم وایسه جلو نره
همین جا که هست بمونه نه جلو نه عقب
اینو دوست دارم میترسم از اینده از گذشته خوشم نمیاد
دوست ندارم به گذشته فکر کنم
خوشمم نمیاد رو اینده نیومده سرمایه گذاری کنم
این ترم هیچ تلاشی نمیکنم انگار دنیام ثابت مونده
دنیا میچرخه روزگار جلو میره هیچی منتظر من نمیمونه
ولی انگار دنیای من ثابته
باید پاشم و دوباره ببینم خواستم چیه
براش تلاش کنم
از ثابت بودن ساکن بودن خوشم نمیاد
زندگی جریان داره
به قول مادرم زندگی وقتی که جریان داره زیباست
وقتی که وایسه مثه ابی که میگنده اونم میگنده :))
باید برای زندگی جنگید
انتخاب
ازاین که باید پای انتخاب ات بمونی بدتر
حالا این انتخاب خرید مانتو باشه
یا رشته تحصیلی یا چیزای مهمتر
الانم موندم من انتخاب کردم که برم و برگردم
حالا که. برگشتم فکر میکنم کارم اشتباه بودا
امروزه من
تصمیم گرفتیم که پاشیم دیگه خستگی سفر هم اگر بود بسه
از دیرور دارم کار میکنم همچنان تازه امروز یکم سر و سامان گرفتن
امروز که از صبح لباس شستم اتو کردم غذا گذاشتم
خیلی غذای بد مزه ای هم شد خیلی
خودم ک خوشم نیومد بنده خدا ها بقیه چیزی نگفتن
اتو کردم جمع و جور کردم نهایتن تا الان
بازحس میکنم خیلی کار هست که بابد امروز انجام میدادم و نشد
خیلی کارای دبگم کردم امرور مثه دوخت و دوز کمک ب مامان
سبزی و ظرف شستن و اینا
تا الانم بیدارم خستم ولی خوابم نمیاد
برم ی دوش بگیرم شاید بهتز شم
فرش بافتن
که درس بخونم واقعا
بلند هم شدما درس هم خوندم ولی
یهو حدودا ساعتای 10 بود مامان اومد گفت ناهار دعوتیم
اونم کجا خونه داییم :)))
ینی داییه مامانم
حالا منم قیافه چی بگم میمون
اصن دیدم صرف نمیکنه درسم ول کنم 2 خرداده
فرداپس فردا امتحان نشستم درس خواندن تا مامان اومد دنبالم
یه ربعه حاضر شدم هول هولکی بعد رفتیم
اینقده خوش گذشت که ینی اصن قابله وصف نیست
خیلی کم هم دیگرو میبینم انگار تازه داشتم باهاشون اشنا میشدم
چه ادمای خوبین
زندایی مامانمم داره قالی داشت
فرش دست باف از ابن تابلو فرشا میبافت
دوتام بافته بود رو دیوار اتاقش زده بود
خیلی خوشم اومد بهم گره زدن و یاد داد حال کردم ینی ها
پذیراییششون عالی بود من ینی واقعا خوشم اومد
بگم چند مدل غذا و دسر بود، نبود
خیلی ساده بود نسبت ب سفره های الان
ولی اینقدر صفا و صمیمیت داشتن که مثه خونه مادربزرگها بود
بخاطره خوردن که نمیریم به خاطر روی خوش و محبت طرفه
که میری خونشون واقعا ادمای خون گرمین
خیلی بهم خوش گذشت
خیلی
و جالبتر از اون اینکه همچنان درسی نخواندم
و امتخانات مثه برق داره میرسه و من همچنان ایستادم
+امروز مدام به این فکر میکردم که
ازدواج سنتی میکنم یا عاشقانه کسیو اینقدر دوست دارم که
بخوام باهاش دوست بشم و ازدواج کنم یا پای کسی بمونم
+زندگی خیلی قشنگر میشه اگه آدم هدفی داشته یاشه
و با تموم جونش برای هدفش بجنگه
+++با اینکه خیلی خستم حالم خوبه خیلی خوب
امیدوارم این حاله خوب به شمام انتقال پیدا کرده باشه
عاشقتم
با یه استاد سختگیر تر
واقها استاد سخت گیری بود
طوری که ترم پیش از یه درس اختیاری
فقط 3 نفر ازش 6 گرفتیم بقیه رو کم داد
این ترم هم باهاش اختصاصی داشتم
دو هفته بود بچه ها خواهش میکردن استاد نمره بده
خوب بگیر خوب تصحیح کن
از شانس مام این استادمون یه ماه نیست عقد کرده
حالا اسم شوهرش تو گوشی زندگی سیو بود خخخخ
شوهرش و با خودش اورده بود دانشگاه یا به قول دوستم زایشگاه
بعد ما داشتیم سوال میپرسیدیم دیدیم زندگی زنگ زد یهو رفت
سمته شوهره ینی ما به زور خودمونو نگع داشته بودیم
حالا این ترم بعد میانترم گفت بمونین کارتون دارم
اخلاقش خوب شده بود
گفت به همه تا 3 نمره ارفاق میکنم.
به شرطی که اونایی که 6 میشن راضی باشن
یهو خیلی شیرین گفتم استــــــــــــاد عاشـــــــــقتــــــــــــــم
بعددیدم ردیف پشت سرم همه پسرا دارن ریسه میرن
ینی قشنگ اب شدما از خجالت
ما رفتیم سوابپرسیپپ
امتحان از انچه شما فکر میکنید به شما نزدیک تر است
اینم بخونم بعد بخوابم
تا الان بیدارم ۶ صفه مونده این یه فصلم تموم شه
ولی دیگه نا ندارم
امروز تا ظهر حدودا بعدازظهر مهمون داشتیم
صبح نرسیدم خوب بخونم
از بعدازظهر بکوب خوندم
گوشی خاموش نت بسته :)) فقط خوندم
توی اون بازه ی نیم روزی که خاموش بودم
همه کارم داشتن:)))))
یکی از دوستای دبیرستانم و چند نفر تلگزامو
دوستا خودمم ک دیگ زنگیدن خونه
تو روزای عادی هیچکی سراغ نمیگیره ها
+دوباره سرگیجه هام شروع شد :/
+یه عادته بدی هم داشتم میرفتم تو فکر
به یه جا خیره میشدم اشک از چشمام میومد
تازگی دوباره برگشته این عادته
یادم نیست چطوری قبلا ترکش کردم:)
دانشگاه کجاست؟
رفتم میانترمشو بدم توی یه دانشگاه بود که چه عرض کنم
یه وجب جا رو کردن دانشگاه غیرانتفاعی بود
یه بار رفتم توش اومدم بیرون دیدم شبیه دانشگاه نیست
از یه خانومه پرسیدم دانشگاه کجاست میگه اینه
میگم نیستا شبیه دانشگاه نیست میخنده میگه خانم همینه
پرسون پرسون رسیدم سرکلاسش بعدم میانترمو بسلامتی دادم
رسیدم خونه فقط هی حرص خوزدم چرا نزدیکه امامزاده بودم
ی زیارت نرفتم
برگشتم خونه بازم مهمون :(((((( رسما سرویسما
قشنگ سبزی و اسفناج و کار بعد مهمونم دعوت کردن
خب گناهه من چیه امتحان دارم
کل امروزم رفت به فنا اصن نشد درس بخونم هیچی
کلی هم کار کردم
بچشونم اینقده سرتقه
شبم موند اینجا ://
میاد میشینه تو اتاقم میگه بزنامه کودک بذاز ببینم
نمیذازه دزس بخونم
او تو را فراموش کرد به چه می اندیشی هنوز؟؟!!!
هرگز بهانه خوبی برای تکرار یک اشتباه نیست . . .
گاهی یه کاری میکنی نمیدونی چرا
ولی ناخوداگاه ب سمتش میری و انجامش میدی
بعد بهش فکر میکنی میبینی اصن نمیدونی چرا انجام دادی
گاهی کارهایی میکنی که خودتم میدونی اشتباهه
دلیلی واسه انجام کاره اشتباهت نمیبینی
اما بازم به تکرارش ادامه میدی
اشتباهات شیرینی
مثله دوست داشتن کسی که کنارش ارومیم
انگار یه حاله خلسه است
میری و میای
تموم میشه و خودت نمیدونی کجای کاری
اول عاشق شدنی
عاشق شدی و دل باختی
یا نه
ته ته عاشقی تموم راه ها رو براش رفتی
حالا مبدونی اخرشه
سخته واست تفکیک و تشخیص اینا
هرچی که هست هرکدومش ک باشی
خودتو با چنگ و دندون نگه میداری
گاهی به خودت دروغ میگی
که نرسی به ته ته اش به اونجا که باید
باور کنی اره دیگه اینجا
راهی نیست
منو نمیخاد اگم بخواد شدنی در کار نیست و تمام
بعد این همه تلاش یه روز وسطه روزای عادی زندگیت
نه بغد خوندن حوادث نه بعد یه اتفاق مهیج
یه روزه خیلی عادی
یهو به خودت میای میبینی
این کاری که داری بیخود و بی جهت انجام میدی
واسه فراموش کزدنه اونیکه رفته
واسه فراموشیه دلتنگی
دیگه نمیتونی خودتو گول بزنی
وحشت میکنی
خودت با زندگیت رو به رو شدی با صداقت
کم میاری
به معنای واقعی کم میاری
دیگه ریسمانی نیست برای چنگ زدن
نایی نمونده واسه تلاش
شروع مبکنی به قوی کردن خودت...
بعد کلی تلاش واسه قوی شدن
یهو یه متن یه اهنگ یه پیامک
داغونت میکنه
کاش میشد خاطراتو کلیر هیستوری کرد کاش ...
حال من خوب است با تو بهتر میشوم
بعضی روزا به سختی خودمو نگه می دارم
زمانی که روزگار منو پایین می کشه
می خوام تسلیم شم
اما وقتی دارم خودمو می بازم
تو به دادم می رسی
و بهم قوت قلب می دی
بی تو تباهم
هرگز به تو شک نمی کنم
لطف تو بی منتهاست
هرچند بدبختی ها از همه طرف بباره
می دونی که تمام دار و ندار منی
وقتی نیایش منو می شنوی لبخند می زنی
تو نجاتم دادی و من باور دارم
که خدا عشق است و مرا بس است
از امروز به بعد تا ابد
دیگه در خودم سرگردان نخواهم بود
چراکه من مال توام تا وقتی که منو به خونه برگردونی
چشمام رو می بندم و می شنوم که زمزمه می کنی
تو تنها نیستی
دیشب 4 خابیدم و زود بلند شدم
صبح عصبی عصبی بودم
ولی چقدر چیزای ساده میتونه یهو حالت و عوض کنه
مثه من امروز که با ساده ترین چیز ممکن اروم شدم
:)
من باغذای ک دوست داشتم حالم خوب شد :))
اینقدر حالم خوبه که از اون موقع تا الان بیدارم
+مامانم میگه دیگه واسه ارشد حق نداری درس بخونی
چشمات قرمزه رنگ پریده :/
+راهلمو دیدم امروز
+بعد مدت هاامروز اس داد: خری دیگه چ کنم
بخند ,بذار همه ببیننن قویتر از دیروزی :)
سر هم شاید 4 ساعت و خواب شکسته بود سرم چون سرو صدا کردن بیدار شدم
تا ساعت 8 که بیکار الاف گشتم بدتر حالم گرفته شد یه سرم خالم اومد نا نداشتم باهاش بحرفم
تی وی ام روشن کردم ندیدم
دیدم کسی هم نیست گفتم برم پیش مامان اونم داشت نماز میخوند
گفت عی چقدر میحرفی خودتم نمیدونی چی میخایا برو اذیتم نکن
منم رفتم اشپزخوه یه شکلات داغ درست کنم حالشو ببرم از دیشب مونده بود رو دلم
اینجا نوشتمش اتفاقا
بعد یهو مامان فوری اومد تو اشپزخونه که شیرموزم درست کن
اس بده شیرینی هم بخرن
کاکائو صبونه هم درست کن یه چیزی هم بذار من شام بخورم گشنمه
چندتا عزیزم جونممم گفت تهش گفت ظرفا رو هم یادت نره
من سرما خوردم میرم بشینم
ظرفا و کل سینک پر بود
اشپزخونه هم شلم شلوم
هیچی دیگه
یکم شکلات درست کردم و با کاکائو یکم شکلات داغ و یکم شیر موز و
دلم نیومد تنها شکلات داغمو بخورم نصفش کردم نصفش هم نگه داشتم برای داداشم
چندتا هم از برای خودم که داشتم میخوردم عکسشو گرفتم
دیگه برای مامانم یه درست کردم بردم شیر موزم بردم و اونم شامش و خورد ظرفا رو شستم
حالا داشتم میرم از خستگی اصن تعادل نداشتم خودمم هنوز شام نخورده بودم
کله شامم شد یه لیوان شکلات داغ
بعد که به داداشم اس دادم اومد جای شیرینی فکر کرده بود نوشتم بستنی خریده بود
اخه همش بستنی میخام ازش دیگه نمیشد با شیرموز بستنی خورد اونم تقسیم کردم خوردم شد
کله شام خوردنم
رفتم اتاقم بد خواب بودم خابم نبرد کسیم نبود گفتم که هم صحبتونم که رفتش
منم به هرکی رسید پی ام دادم لالا بود دیدم بیکارم حسه درس نیست رمان خوندم :دی
تا خوده صبح دیگه نزدیکای صبح خابیدم داشتم گشنگی میمردم صبحم مامان اومد بیدارم کرد 10 بود
گفت پاشو خونه رو جمع کنیم برو صبونه بخور بیا یه چایی خوردم دیگه هیچی
اومدم کمک اتاقمو جمع کردم فرشا رو جا به جا کردیم جارو کردم کمد ریختم بیرون
بخاریا رو جمع کردیم دیگه اینقدر که اتاقا جمع شد مبلا مرتب و جا ب جا شد
دیدم دارم از سرگیجه پس می افتم فهمیدم بله گشنمه
رفتم تازه 12 صبونه و ناهار و یکی کردم اومدم
الانم ک اومدم مثلا نمره بببینم یه سره تو نتم
+نت وای فا رو بستم و که با گوشی نیام نت اگم خیلی لازم شد نت ایرانسل و باز کنم
از وقتی که بدون گوشی اومدم تقریبا به همه ی دوستام سر زدم چقد وب هاتون نازه چقد قالباتون خوشگله
اصن تو گوشی نمیشه به اینا توجه کرد و از همه مهمترن چقدر اهنگاتون و دوست داشتم
منم جو گرفت اهنگ جدید گذاشتم
چطوره ؟؟؟
خدایا خودمو سپردم به خودت
و نخواندم یکم سوال حل کردم
گرفتم خوابیدم
صبحم ۵ اینا بلند شدم سرهم ۲ ساعتم نخابیدم
باز سوال حل کردم و دوره کردم تا صبح که رفتم سر جلسه
صبحش هم کارت وروده مهدیه رو گرفتم هم نمرمو دیدم
امار از ۱۴ حدودا ۱۱ شدم
ریاضی یه گندی زدم اصن یادم نیست چ کردم
یه دوستی دارم
خرخون جلو من نشسته بود اشتباه کردم از روش جواب دادم
فکر کردم بلده مثلا
ریدم ب سوالای درستم
حالا اگه از روش نمیزدم مالهاون. درست بود
چی بگم والا شده دیگ
خیلی بی حالم و شدید احساس تنهایی گرفتتم
خوابیدم و بیدار شدم بد موقع الان بد خوابم شدید
سپیده رو دیدم جشن فارغ التخصیلی داشتن
رسما دکتر شده
حالا که خوب فکر میکنم
خودم خواستم ازش دور باشم
دیروز که امتحان داشتم همه بودن الان که تنهام
و بیکار کسی نیس
شیرکاکائو ام آرزوست
دنیا وایسه
ولی نشدنیه
,دنیا رواله خودشو دار
+ب شدت خستم
هنوز دوره ی ۱ فصلم مونده
یه فصلم ۶ صفش نمیکشم دیگ برم شاید بخابم
+
دلم یه شکلات داغ یا یه شیر پر از کاکاییو میخاد
یا نه یه نسکافه تلخ
ولی چون الان جز اب چیزی نیست ب چاییم راضیم
کاش یکی بود برام می اورد
سردرد
حالم شدیدا بد بود
تا ۶ عصر خابیدم
بیدار ک شدم سر دردم بدتر شده بود
حالت تهوع و میلی به غذا نداشتم
سفیدی چشام سرخ شده بود
نمبدونم از بیخوابی بوود یا چیز بغ
نتونستم خوب بخونم
ولی امروز از صبح خیلی بهتر شروع کردم
فردا امتحان ریاضی مهندسی دارم
و خیلی کند پیش میره
امتحانشم ۸ صبه
امیدوارم برسم همه چیزایی ک تو ذهنمه بخونم
و دوره کنم
نمونه سوال و تمرینم حل کنم ک عالیه مثله امار هنگ نکنم
تو هر شهر دنیا که بارون بیاد خیابونی گم میشه تو بغض و درد
درس خوندن چقدر سخته
نمیتونستم تمرکز کنم با اینکه
دوفصل تقریبا خوب خوندم ولی باز انگار دارم به زرو میخونم
امروز خیلی با گوشی ور رفتم
خیلی چیزا رو که یه مدته دنبالشون بودم پیدا کردم
خدا یه اتفاقای خیلی ساده رو واست یه جوری میچینه خیر بشه
چون شاید خودت قدرت تصمیمی گیری نداری
امروز واقعا حس کردم دارم کم میارم
خودم نمیتونم انتخاب کنم و باید خدا پیشم باشه و وجودش کمکم کنه
که اگه نباشه ک اگه رهام کنه کم میارم
میگم خدا یا خودمو سپردم بخودت
ولی بازم میترسم شدیدا میترسم ک کم بیارم
که نتونم رو حرفی ک زدم بمونم
وقتی بچه ای دنیات بچگانه است و انتخاب هاتم محدودن بزرگتر ک میشی
توی دنیای بزرگ همیشه میترسی ک نکنه گم شی کم بیاری
+ باورم نمیشد که واقعا زنگ بزنه خودم نبودم تا رسیدم دیدم زده
میگه تمام تلاشمو میکنم ک جلوی خودم شرمنده نباشم
من نمیدونم چ باید بکنم ک جلوی خودم شرمنده نباشه
+ خیلی دلم یکی و میخواد که بتونم باهاش راحت بحرفم کاش یکی بود مثه خودم
تا باهاش راحت بحرفم همونطور ک با خودم میحرفم همونطور ک دوسام میحرفن
نمیدونم چرا تازگی هرکیو و به هر شکل میبینم میزنه تو فاز عاشقی
اصن نمیخوام همیچین چیزیو
+تصمیم گیری خیلی سخته دعام کنین :(
عاشقانه ی آرام
تو خودت را لحظه ب لحظه خلق میکنی تو به صورت جوهری ثابت یه دنیا نیامدی
بلکه بصورت قوه ای نامحدود متولد شدی
تو دانه به دنیا امدی نه درخت تو باز به دنیا امدی نه بسته .این گشودگی محشر است تو مجبوری هر لحظه انتخاب کنی که میخواهی چه باشی تصمیم تو سرنوشت توست
دل به دل راه داره
بعدا پرایوتش میکنم
بعدا نوشتم :
گند زدم اساسی
میخوام بهش فکر نکنم نمیشه
کاش اصن دوباره واتس اپ نمیرفتم
کاش جواب نمیدادم
آدم اینقدر پررو
نمیتونم تمرکز کنم ببینم باید چ کنم
راستش و بخوام بگم هول کردم