فرش بافتن
فرش بافتن
که درس بخونم واقعا
بلند هم شدما درس هم خوندم ولی
یهو حدودا ساعتای 10 بود مامان اومد گفت ناهار دعوتیم
اونم کجا خونه داییم :)))
ینی داییه مامانم
حالا منم قیافه چی بگم میمون
اصن دیدم صرف نمیکنه درسم ول کنم 2 خرداده
فرداپس فردا امتحان نشستم درس خواندن تا مامان اومد دنبالم
یه ربعه حاضر شدم هول هولکی بعد رفتیم
اینقده خوش گذشت که ینی اصن قابله وصف نیست
خیلی کم هم دیگرو میبینم انگار تازه داشتم باهاشون اشنا میشدم
چه ادمای خوبین
زندایی مامانمم داره قالی داشت
فرش دست باف از ابن تابلو فرشا میبافت
دوتام بافته بود رو دیوار اتاقش زده بود
خیلی خوشم اومد بهم گره زدن و یاد داد حال کردم ینی ها
پذیراییششون عالی بود من ینی واقعا خوشم اومد
بگم چند مدل غذا و دسر بود، نبود
خیلی ساده بود نسبت ب سفره های الان
ولی اینقدر صفا و صمیمیت داشتن که مثه خونه مادربزرگها بود
بخاطره خوردن که نمیریم به خاطر روی خوش و محبت طرفه
که میری خونشون واقعا ادمای خون گرمین
خیلی بهم خوش گذشت
خیلی
و جالبتر از اون اینکه همچنان درسی نخواندم
و امتخانات مثه برق داره میرسه و من همچنان ایستادم
+امروز مدام به این فکر میکردم که
ازدواج سنتی میکنم یا عاشقانه کسیو اینقدر دوست دارم که
بخوام باهاش دوست بشم و ازدواج کنم یا پای کسی بمونم
+زندگی خیلی قشنگر میشه اگه آدم هدفی داشته یاشه
و با تموم جونش برای هدفش بجنگه
+++با اینکه خیلی خستم حالم خوبه خیلی خوب
امیدوارم این حاله خوب به شمام انتقال پیدا کرده باشه